روانشناسی شناختی (به انگلیسی:cognitive psychology) انسان را موجودی پردازش کننده اطلاعات و مسأله گشا تلقی می کند.این دیدگاه در پی تبیین رفتار از راه مطالعه شیوه هایی است که شخص به اطلاعات موجود توجه می کند،آنها را تفسیر می کند،و به کار می برد.
روانشناسی شناختی همانند دیدگاه روانکاوی متوجه فرایندهای درونی است.اما در این دیدگاه بیش از آنکه بر امیال،نیازها،و انگیزش تاکید شود بر اینکه افراد چگونه اطلاعات را کسب و تفسیر می کندو آنها را در حل مشکلات به کار می گیرند تاکید می شود.بر خلاف روانکاوی تکیه گاه شناختی نه بر انگیزش ها و احساسات و تعارضات نهفته بلکه بر فرایندهای ذهنی است که از آنها آگاهیم یا به راحتی می توانیم از آنها مطلع شویم.این رویکرد در تقابل با نظریه های یادگیری قرار می گیرد که محیط بیرونی را علت اساسی رفتار به شمار می آورند.اصولا دیدگاه شناختی به افکار و شیوه های حل مسأله کنونی توجه دارد تا تاریخچه شخصی.در این دیدگاه روابط بین هیجان ها انگیزش ها و فرایند های شناختی و در نتیجه همپوشی میان دیدگاه شناختی و دیگر رویکرد ها نیز آشکار می شود.
روانشناسی شناختی زاده ی روانشناسی گشتالت است که در دهه ی ۱۹۲۰ مطرح شد.وجه مشخصه ی دیدگاهِ شناختی، توجه نسبتا ً اندک به رابطه ی محرک –پاسخ و فعالیت های عصبی می باشد. توجه اصلیِ این رویکرد، به موضوعاتی نظیر ادراک، حل مساله از طریقِ شهود، تصمیم گیری و فهم است. در تمامِ این فرایند ها شناخت از اهمیت مرکزی برخوردار است . شناخت یک مفهومِ کلی است که تمامیِ اشکالِ آگاهی را در بر می گیرد و شاملِ ادراک، تفکر، تصور،استدلال، و قضاوت و غیره می باشد. انقلابِ شناختی شاملِ تمامِ دیدگاه هایی می شود که به این مباحث اهمیتِ زیادی می دهند. [۲]
موضوعاتی ازاین قبیل که انسان چگونه و با چه ساختاری به درک، تشخیص و حل مسأله میپردازد و این که ذهن چگونه اطلاعات دریافتی از حواس (مانند بینایی یا شنوایی) را درک میکند و یا اینکه حافظه انسان چگونه عمل میکند و چه ساختاری دارد؛ از عمده مسائل قابل توجه دانشمندان این رشته میباشد. محققین روانشناسی شناختی به ذهن همچون دستگاه پردازشگر اطلاعات مینگرند و رویکرد آنان به مطالعه مغز و ذهن برپایه تشابه عملکرد مغز با رایانه است. روانشناسی شناختی از دو جنبه با مکاتب روانشناسی قبلی تفاوت اساسی دارد:
۱- برخلاف مکاتب روانشناسی کلاسیک از قبیل روانشناسی فرویدی، از روش تحقیق علمی و بررسی موارد قابل مشاهده استفاده میکند و روشهایی چون درون نگری را به کار نمیبرد.
۲- برخلاف روانشناسی رفتارگرایی، فرایندها و پدیدههای ذهنی، چون باور، خواست و انگیزش را مهم دانسته، مورد مطالعه قرار میدهد.
از زیر مجموعههای روانشناسی شناختی میتوان رشتههای نوروسایکولوژی، روانشناسی بالینی، روانشناسی تربیتی، روانشناسی قانونی، روانشناسی سازمانی و صنعتی با گرایشهای شناختی را نام برد.
فرآیند حل مسأله
حل مسأله : حل مسأله عبارت است از پردازش شناختی برای تبدیل موقعیت مفروض به موقعیت مطلوب در حالی که شخص حل کننده برای حل آن به طور آماده روش واضحی ندارد.حل مسأله تفکر و رفتاری است جهت رسیدن به هدفی که به آسانی در دسترس نیست. این تعریف شامل چهار ایده اساسی است. نخست اینکه حل مسأله یک امر شناختی است یعنی در درون ذهن یا دستگاه شناختی حل کننده روی میدهد پس وجود آن را میتوان تنها به طور غیر مستقیم از رفتار حل کننده استنباط کرد. دوم آنکه حل مسأله یک فرایند است یعنی متضمن دستکاری معلومات در دستگاه شناختی یا ذهن حل کنندهاست (یعنی اجرای عملیات شناختی روی بازنماییهای نمادی درونی). سوم اینکه حل مسأله جهت دار است یعنی غرض از آن حل کردن یک مسألهاست. ایده چهارم و آخر اینکه حل مسأله امری شخصی است یعنی دشواری تبدیل یک حالت مفروض از یک مسأله به یک حالت مطلوب بستگی به دانش کنونی حل کننده مسأله دارد. یک مسأله وقتی موجودیت مییابد که وضعیتی مفروض در ابتدا وجود دارد و حل کننده میخواهد آن وضعیت به صورت مطلوب تغییر یابد. چرخه حل مسأله چرخه حل مسأله شامل ۱- تشخیص مسأله ۲- تعریف مسأله ۳- تنظیم راهبرد حل مسأله ۴- سازماندهی اطلاعات درباره مسأله ۵- تخصیص منابع ۶- نظارت و ارزیابی است انواع مسائل : ۱-مسائل خوب ساختار، ۲- مسایل بد ساختار مسائل خوب ساختارمسیرهای روشن و واضحی برای راه حل دارند. این گونه مسائل را خوب تعریف شده مینامند. نمونه چنین مسائلی این است که چگونه مساحت متوازی الاضلاع را محاسبه میکنید. مسائل بد ساختار فاقد مسیرهای روشن برای رسیدن به راه حل هستند به این مسائل بد تعریف شده هم میگویند. نمونه چنین مسائلی این است که وقتی هیچ کدام از دو طناب آنقدر بلند نیست که بتوان با در دست گرفتن یکی از آنها به دیگری رسید چگونه این دو طناب آویزان را به هم گره میزنید؟ راهبردهای حل مسأله از راهبردهای حل مسأله میتوان به این موارد اشاره کرد: ۱- الگوریتمها (یک راهبرد حل مسألهاست که مستلزم پیروی از یک قاعده، روش یا متد خاص است و ضرورتا به راه حل صحیح میانجامد) ۲- بینش (درک ناگهانی از چگونگی حل مسأله) ۳- روشهای اکتشافی (راهبردهای غیر رسمی شهودی و حدسی است که برخی اوقات منجر به راه حلی مؤثر میشوند و گاهی به راه حل مؤثری نمیرسند. روشهای اکتشافی شامل چهار روش است : ۱- تحلیل وسیله هدف؛ ۲- کار به سمت جلو؛ ۳- کار به سمت عقب؛ ۴- تولید و آزمون
۱- تحلیل وسیله هدف : حل کننده مسأله با نگاه کردن به انتهای هدف مورد جستجو مسأله را تحلیل میکند و سعی میکند فاصله میان موقعیت فعلی وهدف نهایی در آن فضا را کاهش دهد.
۲- کار به سمت جلو: حل کننده مسأله از ابتدا شروع و سعی میکند مسأله را از ابتدا تا انتها حل کند.
۳- کار به سمت عقب: حل کننده مسأله از آخر شروع و سعی میکند از آنجا به سمت عقب حرکت کند.
۴- تولید و آزمون: حل کننده مسأله صرفاً گزینهای از اقدامات مختلف را نه الزاما به شیوهای نظام مند انجام میدهد و سپس توجه میکند که کدام یک از آن اقدامات عمل خواهد کرد.
رایانهها احتمال دارد از راهبردهای الگوریتمی حل مسأله استفاده کنند. انسانها به نظر میرسند بیشتر از روشهای اکتشافی غیر رسمی استفاده میکنند در حل مسائل بد ساختار انتخاب باز نمایی مناسب برای مسأله به شدت بر آسانی دستیابی به راه حل درست تاثیر میگذارد. موانع موجود برای حل مسأله: ۱- آمایه ذهنی: آمایه ذهنی که استحکامات نیز نامیده میشود راهبردی است که در گذشته مؤثر بودهاست اما برای مسأله خاصی که باید در حال حاضر حل شود مؤثر نیست، نوع خاصی از آمایه ذهنی تثبیت کار کردی است. تثبیت کارکردی عدم توانایی درک این واقعیت است که چیزی که مورد استفادهٔ شناخته شده و خاصی دارد ممکن است برای تأمین اهداف دیگری هم مورد استفاده قرار بگیرد. ۲- انتقال: تسری دانش یا مهارت از موقعیت یک مسأله به موقعیت دیگر است. انتقال هم میتواند مثبت باشد هم منفی. انتقال مثبت زمانی رخ میدهد که حل مسأله قبلی باعث تسهیل حل یک مسأله جدید میشود. انتقال منفی زمانی رخ میدهد که حل مسأله قبلی باعث دشوارتر شدن حل مسأله بعدی شود برخی اوقات مسأله قبلی باعث میشود که فرد در مسیر نادرستی قرار گیرد. ۳- رشد نهفته: رشد نهفته بدنبال یک دوره کار شدید روی مسأله پدید میآید. رشد نهفته عبارت از رها کردن مسأله برای مدتی و سپس بازگشت به آن است.
دیدگاهتان را بنویسید